اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

 

 

با کلمات عشق بازی می کنم

دیروز رفته بودم هواخوری. هواخوری کجا می تواند رقم بخورد جز خیابان انقلاب. تنفس تنها درین خیابان برایم ممکن شده. سیگاری بگیرانی و به ویترین کتابفروشی ها خیره شوی به امید این که کتاب تازه ای آمده باشد و چه ذوق و شوقی دارد ورق زدن کتاب تازه. چاپ اول. با ترجمه ی خوب و جلد هم که البته مهم است. کتاب تازه هم که نباشد باز هم چندان مهم نیست بهر حال کتاب هست و هیچ وقت خالی نمی شود این ویترین ها. کتب ها به مثابه مانکن ها جلویت نمایش می دهند عشوه می دهند کج و راست می شوند و خودشان را به شیشه و انگشتان لرزان تو می کشند تا بروی و  بخریشان. کتاب ها تو را به خود دعوت می کنند و تو سیگار کشان آنها را برانداز می کنی. تنها همین ویترین ها هم نیست البته؛ کارت به دهلیزهای تودرتویی می کشد که مرکز زیست کتاب های قدیمی ست. کتب هایی که بر خلاف ویترین های لوکس انقلاب روز بروز عوض می شوند این کتابها  می تواند مال یک آدم مرده باشد که وارثش کتابخانه ی میت را به حراج گذاشته. کتاب هایی که متوفا سالها زحمت جمع آوری آن را کشیده . شاید با بوف کور شروع کرده باشد یا پیرمرد ودریا یا زندگی محنت بار فرانسیس مکومبر.  کتاب هایی که ارزش زیاد آنها را دلالها می فهمند و به چنگش می آورند. هر روز کتاب تازه ای را می توانی درین هزارتوها بیابی . کتاب تازه؟ نه منظورم کتاب جدید نیست منظورم کتاب هایی ست که تو در به در دنبالش بوده ای و حالا به ناگاه آنرا می یابی که پشت شیشه ی چرک مغازه است که دارد ترا می پاید که دیگر پیر شده و حال و حوصله ی عشوه را ندارد بدنش را نمی تواند برای تو کج و راست کند و خودش را به تو بمالد اما لازم به این کارها نیست و او احتیاجی به این بازی ها ندارد او همچون بانوی افسانه ای ست که هیچگاه پیر نمی شود که زیبایی اش را از دست نمی دهد. به جایش تو بی قرار می شوی کجو معوج می شوی خودت را زیر و بالا می کنی تا به او برسی. سیگار کشان وارد مغازه می شوی بی توجه به تابلوی سیگار نکشید؛ می دانی آن تابلو وقتی در برابر کلمات و کتاب ها قرار می گیرد کارکردش را از دست می دهد. به مغازه دار کتاب را نشان می دهی. او با نگاهی به زیر و بالایت می کند. می گوید که همان یکی ست می گوید که چاپ اول است می گوید زمان شاهی ست می گوید که نایاب است تا قیمت را بالا ببرد. جیب هایت را زیر و رو می کنی تمام چیزی که داری را رو می کنی نزدیک است به مبلغ. آن را روی میز می گذاری. مجبوری پیاده تا خانه بروی و شاید هم شب را بدون نان سپری کنی. تمام پولت را داده ای. اما شور خوانش دیوانه می کند آدم را؛ چشمت را کور می کند؛ درست مثل آدم آشق. زیر شیشه ی بکت دارد به تو لبخند می زند. فروشنده کتاب را از پشت ویترین در می آورد با نچ و نوچ و اخم آنرا به تو می دهد. تو کتا ب را لمس می کنی. دستانت گرم می شود. تنت هم. آهسته آنرا باز می کنی. بوی کاکائو می دهد این بو را خیلی دوست داری. مثل خاک باران خورده در شب. مقدمه را رد می کنی بی صبر آن کلمات ابتدایی هستی. سطر اول که همیشه آنرا دوست داشته ای چون به نظرت تمام کتاب توی همین سطر اول روشن می شود. آهان! پیدایش شد این هم سطر اول. کلمات قرص ومحکم مقابل چشمان رژه می روند؛ می رقصند و ترا به خود دعوت می کننند تو با آنها درآمیخته ای؛ دخول و خروج. تو با احترام مشغول خانش متنی .  مشغول همخابگی با کلمات. هنوز مانده تا به ارگاسم برسی.  آنها به تو لذت می دهند می گویند که دیدی اشتباه نکردی و ما را خریدی.  تو در ناز و نوازش کلماتی که ناگهان صدایی ترا از سواری کلمات بیرون می آورد.  تو وسط خیابانی و ماشین ها زده اند روی ترمز. قدم زنان تا وسط بزرگراه آمده ای. چند نفری به تو فحش می دهند؛ تو کتاب را نشانشان می دهی؛ پیرزنی سر تکان می دهد : بیچاره جوون مردم؛؛؛ از خط کشی ها و آسفالت سرد و سیاه فاصله می گیری؛ از آدم ها هم؛ کلمات دل گرمت می کنند؛ مردم به تو پشت می کنند؛ کلمات به تو رو می کنند؛ مردم به تو تنه می زنند؛ کلمات ترا نوازش می کنند؛ مردم لگدت می کنند؛ کلمات دوایت می کنند؛ مردم له ات می کنند؛ کلمات به تو زندگی می بخشند؛مردم دتشان را از دستت بیرون می آورند؛ کلمات دستان ترا می گیرند. قدم زنان از انها فاصله می گیری به شوق اینکه در دخمه ی خودت شب را با کلمات به عشق بازی بپردازی.  

نظرات 19 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:32 ب.ظ http://royayeshirin2001.blogfa.com

سلام.
عشق بازی با کلمات واژه ای ست که مرا به هیجان در آورد چون من هیچ کس و هیچ چیز را زیباتر و لایق تر ا ز کلمات برای عشق بازی نیافته ام....
موفق باشید.

کاملیا دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:55 ب.ظ

تنها لرزش کتابها پشت شیشه نیست گاهی بوی کتابهای چاپ شده گاهی عطر خوش مرکب چاپ گاهی شکستگی کناره کاغذهای زرد شده گاهی ...... همیشه دیوانه ام کرده اند . کتابهای دست دوم را دوست دارم زیرا کناره هایش میان خط ها پشت جلد می توانی گاهی رد پایی از نفر قبل را پیدا کنی که چطور با این کتاب ها عشق بازی کرده است جمله هایی محو شده یا نیمه لا به لای کاغذ های پاره شده

پیله دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:01 ب.ظ

پ چطو..... سنت بالاین نشتی قصه اخوندنی.... بره کار بکن بچه.صبا گشنه نبی...... غلوم سلام ایرسوند.راستی خیلی خاطره خواه اته........

مسعود دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ب.ظ http://looyatan.blogsky.com

و کتابهای که در نمایشگاه باید بهشان حال داد اونم چه حالی استاد

هادی بهروز سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ق.ظ http://56.blogfa.com

سلام رفیق..
و اما کلمه است آن عادت گاه و بی گاه مان..تا چند سال که خدا نکنه دو برابر بشه از کتاب خبری نیست..البته برا یه عده بد نمی شه..راستی میگن فقط کسانی که گلواژه می نویسن اجازه چاپ دارن..گردن اونایی که میگن.
رفیق اصل حالت چه جوره؟؟

آنتیگون سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:39 ب.ظ

تویی که برکلمات خم میشوی و آهسته کمرت را پائین و بالا ، آبستن فهم و درد میشوی(ازخودش)...

نسیم - کانادا سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام
دیدم که یک نفر به لحجه بندری برایت کامنت گذاشته فکرکردم شاید مال بندر باشی . من تهرانی ام ما همسر م بندری است البته اصلش سیرجانی است اما از بچگی بندر بزرگ شده و بواسطه ایشان من به فرهنگ و لباس بندری و موزیک بندر و حتی قلیه ماهی خیلی علاقه پیدا کرده ام . وبلاگ خیلی خوبی داری و برخلاف برخی بچه های بندر که همه اش از سینه زنی می نویسند حرف دل ما را می زنی . بندری ها نیز روزنامه نگار و نویسنده های خوبی در خارج تحویل جامعه داده اند منجمله نشریه خوب شهروند و طنز نویس آن بنام اسد مذ نبی که در سایت گویا نیز می نویسد . دوست داشته باشی می توانی بمن ای میل بزنی برای شما و همه ایرانیان آرزوی موفقیت و شادکامی دارم .

نسیم - کانادا سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ب.ظ

ببخشید اشتباه تایپی شد لهجه را لحجه نوشتم

اکسیر سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:58 ب.ظ

کوروش رفت...

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ http://looyatan.blogsky.com

استاد تماسی حاصل فرمائید به سرعت قربانت

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:44 ب.ظ http://kalaghe.blogsky.com

که چی بشه......

اکسیر جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ

کی تو ادم ابی ها ؟

[ بدون نام ] شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:04 ب.ظ http://gonjeshkakeashemashe.blogsky.com

کلمه...
کسی دارد صدا می شود برای چشم ها
وآرام آرم که مست شوی بیدا ری مطلق
لب گوشه ی پنجره اتاقی بزن نگاه اسمان دود گرفته!!!

باغهای معلق شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:18 ب.ظ

به علت گم شدن یک شماره تلفن به کمک شما نیاز می باشد لطف فرماید سریعا تماس بگیرید

اکسیر یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ب.ظ

کککککککککککگگگگگگگ

بهار دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:28 ب.ظ

سکس با کلمات بسیار معرکس. همینطور با کسی که اهل ادبیات باشه.شما ذهن زیبایی دارین.
مرسی

محمدعلی مویدی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:35 ب.ظ http://ketabkhaneh.blogsky.com

سلام...

الهام دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:56 ب.ظ

سلام.خسته نباشی.خواب دیدم از بالای یه ساختمون بلند دارم صدات می کنم.هادی کی برات غذا درست میکنه اصلا غذا میخوری!منتظرم منتظرم منتظرم

آشنا سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:31 ق.ظ

منو یاد دوران فراغ بالی گذشته ام انداخت که در کوهستان اغلب اوقاتم را با کتابها سر میکردم کاش اون روزا دوباره برگرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد