اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

 

مردمان بادند

                                                                                                                  

     عبدالله کیخسروی                                                                                             

   Abdoullah keykhosravi    

 

 

می‌گردیم

 در توده‌ای بی شکل بر گرد هسته هایی نامتعین می‌گردیم، با آرمان‌های سخیفمان بر سر دست

با ایده های نامربوطمان در سینه

وسوالهاتی آماسیده بر لب و تردید...

تردید در مورد استعمال چرمینه و کاپوت.

                                                              ***

 مشکوک می زنیم

مشکوک می‌پریم

و مشکوک درمی‌آمیزیم در حایلی از چرمینه وکاپوت.

                                                            ***

 لیبرال‌ها واسطه‌اند

چرمینه و کاپوتند

تبصره:می‌خواهی با تاریخ درآمیزی؟ بی‌واهمه از تکثیر و تولید؟

آنک چرمینه وکاپوت

فرض: تاریخ فاحشه‌ای فحل است که میانه‌ای ندارد با چرمینه و کاپوت.

حکم: جهان پر از حرامزاده خواهد شد بی‌واسطه‌ی چرمینه و کاپوت.

                                                            ***

 رادیکال‌ها مذکرند. نه خودِ خود ِذکرند و ذکر یعنی خلانیدن و سپوز.

رادیکال‌ها شیرند

شیران علم

                                                           ***

 مردمان بادند. بادها می‌وزند و همه چیز را به احتزاز درمی‌آورند

( حمله‌ی شیران علم از باد است )

التذاذ معمولن به دنبال اهتزاز می‌آید

خرد اخطار می‌کند.اهتزاز آری.

التذاذ هم آری اما زینهار نه بی‌واسطه‌ی چرمینه و کاپوت.

                                                          ***

مردمان وصال می‌خواهند.

وصال اما بی‌واسطه‌ی چرمینه و کاپوت.

عقل می‌گوید اگر مایلید با تاریخ بخوابید باید گردن بنهید به حقانیت چرمینه وکاپوت.

                                                        ***

رادیکال‌ها گاوند.

 گاوها چه می‌دانند عقل چیست.

تاریخ فاحشه‌ای فحل است که منتظر نمی‌ماند تکلیفش را بر سر میز مذاکره تعیین کنند.

برای او همه چیز به خوابگاه ختم می‌شود

بی‌واسطه‌ی چرمینه و کاپوت

                                                    ***

لیبرال‌ها می‌نالند: بسیار خوب هر چی رای شماست. خوابگاه یا آوردگاه یا آبریزگاه.

اصل این است که مانع بشویم تولید وتکثیر حرامزاده را.

و این کار میسر نیست

مگر با واسطه‌ی چرمینه و کاپوت.

                                                          ***

رادیکال‌ها می‌خندند و یک صدا می‌گویند: این که حرف تازه‌ای نیست

"لذت و انزال بی‌تولید و تکثیر؟!"

این‌کار با لواط هم میسر است

ما از دیر باز لواط را می‌شناسیم

چه ضرورتی دارد چرمینه و کاپوت؟

                                                     ***

مردمان اغلب به اندیشه های رادیکال رای می‌دهند

و

دوست دارند گاده شوند بی‌واسطه‌ی چرمینه و کاپوت.

                                                      ***

لیبرال‌ها بازنده‌های خوبی هستند

آن‌ها وقتی می‌بازند، یک صدا می‌گویند:« بسیار خوب هر چی رای شماست ».

این بار بی واسطه ی چرمینه و کاپوت.

 

من مرگ را سرودی خواندم........
 
نامه دبیر سرویس پارلمانی " ایلنا"به  محموداحمدی‌‏نژاد

ایلنا: دبیر سرویس پارلمانی خبرگزاری کار ایران" ایلنا" در نامه‌‏ای سرگشاده خطاب به رییس‌‏جمهوری، خواستار اقدام ایشان برای آزادی الهام افروتن خبرنگار نشریه"تمدن هرمزگان" شد.


متن کامل نامه مسیح علی‌‏نژاد به محمود احمدی‌‏نژاد، رییس جمهوری اسلامی ایران درپی می‌‏آید:
جناب آقای محمود احمدی‌‏نژاد
رییس‌‏جمهوری اسلامی ایران!
با سلام و احترام
اعتراف می‌‏کنم نخستین بار است که دوست دارم نام شما را به عنوان رییس‌‏جمهور خطاب کنم، چون اکنون واقفم که فقط بار سنگین اجرای قانون اساسی و سوگندی که برای اجرای کامل آن خورده‌‏اید، کافی است تا کوه هم از زیر بار چنین مسؤولیتی شانه خالی کند، توش و توان و تحمل برایتان آرزومندم.

جناب آقای رییس‌‏جمهور!
چه اهمیتی دارد که مانند بسیاری از دوستان روزنامه نگارم در ایام انتخابات در مقابل عکس‌‏های شما بی‌‏تفاوت شانه بالا ‌‏‌‏انداختم و پس از انتخاب شما نیز سخت گریستم و گریستیم؟ مهم این است که شما اعتقاد به کریم خطابخش و پوزش‌‏پذیری دارید که ستارالعیوب است و چون همسایه که نمی‌‏بیند و می‌‏خروشد، می‌‏بیند و می‌‏پوشد. مهم این است که مسلمانید و باید در دولت به نام شما با دوستان مروت و با دشمنان مدارا شود.
سخن دراز نکنم که می‌‏ترسم درازای سخنم موجب ابطال رسالتم گردد و مرگ دختر جوانی را به نظاره بنشینم که شرح حالش برانم داشت تا قلم گیرم و با توکل بر خدا به شما نامه ای بنویسم که" حرکت کردن بهتر از ماندن است".
جناب رییس‌‏جمهور!
مجبورم تا از شخصی یاد کنم که شاید باری از دوش روزنامه‌‏نگاران برنداشت اما در تاریخ خواهد ماند که" سنگ صبور این جماعت بود"، خاتمی را می‌‏گویم که شما اکنون برجایش تکیه زده‌‏اید با قدرت بیشتر و امکانات افزونتر.
انتخاب من در سوم تیر شما نبودید اما تردید ندارم که دوست دارید برای دختر بی‌‏گناهی که از بدحادثه روزنامه‌‏نگار شده- و من مطمئن هستم که اگر دینار و درمی داشت، هیچگاه دست به این خطر خطیر نمی‌‏زد تا کوس رسوایی‌‏اش عالم و آدم را بردارد- کاری بکنید.
جناب احمدی نژاد!
الهام افروتن را نمی‌‏شناسم اما تردید ندارم که نه از سیاست سردر می‌‏آورد، نه قانون مطبوعات می‌‏داند و نه درک درستی از پذیرش مسؤولیت در رسانه داشت که اگر چنین بود، به راحتی پشتش خالی نمی‌‏شد تا به عنوان مدیرمسؤول پاسخگو باشد و مسؤول روزنامه....،.
می‌‏دانم 21 ساله است ، از سوم بهمن در زندان به سر می‌‏برد. به اتهام انتشار طنزی که تاریخ ورود بیماری ایدز در ایران را سال 1357 اعلام کرده بود. این مقاله پیش از این بر روی سایت های اینترنتی انتشار یافته بود و دست اندرکاران نشریه "تمدن هرمزگان" به اشتباه مطلب را در صفحه بهداشت شماره58 نشریه صفحه بندی کرده بودند.
کار روزنامه‌‏نگاری و رسانه‌‏ای طاقت‌‏فرساست و شاید طاقت افروتن در مسیری که ما هرروز لمسش می‌‏کنیم، طاق شده و فرسوده گشته که مرتکب چنین اشتباهی شده است، اشتباهی که می‌‏دانم قابل توجیه نیست، نه برای او و نه برای مدیرمسؤولی که این گونه مواقع باید با جسارت مسؤولیت اشتباه رخ داده را برعهده بگیرد و پوزش بطلبد.
الهام افروتن، از جنس مرفهین بی‌‏درد نیست، از دار و دسته کوخ نشینانی است که تار مویشان بر کاخ‌‏نشینان برتری دارد و اینک متهم به توهین به شخصیتی است که اگر بود دست عطوفت برسر الهام‌‏ها می‌‏کشید، او جوان است ، با هزاران آرزو، آرزوهایی که جنس‌‏شان را حتما در سفرتان به این استان‌‏ دیده و لمس کرده‌‏اید.
آقای احمدی‌‏نژاد!
وقتی خبرنگار
CNN مصاحبه شما را آنگونه تحریف کرد و شما خطایش را بخشیدید، جسارت یافتم تا از شما به عنوان مسؤول اجرای قانون اساسی بخواهم، تلاش کنید بر خطای الهام افروتن هم به دیده اغماض نگریسته شود تا مبادا تنها نظاره‌‏گر غریب نوازی شما باشیم و خود سالها بر این خانه غریب افتاده باشیم.
آقای رییس‌‏جمهور!
من فقط به مادر پیرش می‌‏اندیشم که چه ‌‏کشیده و می‌‏کشد، وقتی سایه پدر هم بالای سر آن خانواده نباشد. صدای من، فریاد دادخواهی اوست، و اکنون چشم انتظار اقدام از سوی شما که مهرورزی را آیین گفت‌‏وگو قرار داده‌‏اید.
اینک که خیلی‌‏ها کمر همت بسته‌‏اند تا چهره‌‏ای خشن از مسلمانان نشان دهند، نگذاریم که "ابلیس پیروز مست سور عزای ما را به سفره نشیند."
این روزها خبرهای خوبی از الهام افروتن نمی‌‏رسد، و حتی خبر خودکشی او را نیز کسی تکذیب نمی‌‏کند، الهام افروتن فرزند همین نظام است و چشم انتظار مهرورزی، حتی اگر مستحق این مهرورزی نباشد.

*********************************************************************************************************
با شرف باش رفیق
 
  در این میان باید یک باریکلا وصدآفرین به وبلاگ نویسان هرمزگانی اعطا کرد که این گونه خاموشند و حتا یک اطلاع رسانی  خشک وخالی هم انجام نمیدهند و به کارهای احمقانه شان مشغولند.عکاس های ما مشغول گرفتن عکس از در ودیوار و جفنگیات به قول خدشان پست مدرنند و مدعیان وب های بندرعباسی هم که نشسته اند و به مزخرفات صدتایه غاز مشغولند و حتا برخی پا را از این هم فراتر نهاده اند و  الهام را به باد انتقاد گرفته اند.من هم عمل اورا جالب نمی دانم اما محکوم کردن یک آدم محکوم دیگر از آن حرف هاست.به جای آن که بکوشند قضیه ی مشکل روانی الهام را به اثبات برسانند برای ما کاسه ی داغ تر از آش شده اند.
  نه برادر راه را اشتباهی آمده ای ....نوشتن را با سرکوچه ایستادن و تخمه شکستن یا توی پاساژ چرخیدن اشتباه گرفته ای
نوشتن شرف می خواهد که تو نداری.
با شرف باش رفیق درین زمستان.......
 

این گربه‌ی عزیز      

 

در جهان گربه‌های بسیاری وجود دارد.گربه‌هایی که در کوچه‌ها مشغول پاره کردن نایلون‌های زباله اند،گربه‌هایی که توی سطل‌های آشغال زندگی می‌کنند‌، گربه‌های خانگی و گربه‌هایی که روی دیوار نشسته‌اندو نق می‌زنند.برای من گربه‌ی فرانکولا از نوع آخری ست- وی آنطور که خود نامیده یک گربه است. از نوع مظلومش و من  تعجب کردم چون تا به حال گربه ی مظلوم ندیده ‌بودم. وی از نوع گربه های بالای دیوار است. همیشه احساس بالا بودن و از بالا به دیگران و کلمات نگاه کردن ونق زدن. فرانکولا در بیانه‌ای که در وبلاگش منتشر کرده بیشتر گربه بودن خود را به اثبات رسانده تا حقانیت خویش. وی در این متن سراسر مصیبت که آدم را یاد روضه‌های پیازی-روضه‌هایی که فقط در جهت ریزش اشک بیان می شود- به جایزه‌های ادبی حمله می برد و اصل واساس آن را زیر سوال می برد. اما ادعای وی در حقیقت ره به ترکستان دارد.وی بیشتر از آن که به نوع چیدمان این جوایز و نوع داوری آن به روش منطقی بپردازد، به دفاع از کتاب خود می پردازد و آن را تا حدی بالا می‌برد که آدم تو سر خودش می‌زند که ای وای چرا این کتاب را نخوانده‌ام و مبادا که ناکام از دنیا بروم.درواقع آقای فرانکولا مرا آن موقع شب کشاند پای کتاب عزیزش.و البته موفق شد.من تا صبح موفق شدم کتاب را تمام کنم.

درین مقوله نمی خواهم به این کتاب بپردازم. به چند دلیل.اول این که نمی خواستم برای بار دوم اغفال شوم و آدم عاقل از یک سولاخ دو‌بار گزیده نمی‌شود.دوم این که من با تمام احترامی که برای ایشان و ترجمه‌هایش قائلم؛ به هیچ عنوان این کتاب را داستانی نمی‌دانم و به گمانم باید در حوزه‌ی خاطره یا دست نوشته‌های شبانه‌ای که همه‌ی‌مان داریم بررسی شود.به گمانم ایشان از تمام ترجمه هایی که تا به حال داشته و انواع رنگارنگ آن در پشت جلد نیز آمده است یک خطی را وارد این کتاب بخت برگشته کرده و نتیجه شده انواع اسامی و تئوری های دهه ی شصتی.

نکته‌ی  جالب اینجاست که ایشان تمام جوایز ادبی را زیر سوال برده و آن وقت به یک جایزه ی دولتی مضحک مانند «‌ واو» که سر و تهش پیداست می‌بالد و به یک تقدیر شدن به صرف متفاوت بودن ذوق وشوق می کند و بیرون که می‌آیند جهان را زیباتر می‌بینند. ای بدبخت آدمی که جایزه؛ شب‌اَش را و جهانش را زیبا کند و نه صرفن ادبیات و دنیای کلمات.

بزرگی یک متن را باید خود متن با کلماتش فریاد بزند نه این که نویسنده‌اش دوره بیفتد و آن را توی بوق و کرنا کند.من البته فکر می‌کنم که ایشان دنیای ادبیات را با دنیای ترجمه اشتباه گرفته‌اند.ادبیات و آدمهایش انسان را فرو رفته تر می‌کند و بیشتر به سکوت می کشاند تا هوچی‌گری.مثل گل آفتابگردان که هرچه بارش بیشتر می‌شود سر به زیرو سر به زیرتر می‌شود.

من به شما و ادبیاتتان خرده نمی‌گیرم برادر.

چون این را از خلق و خوی مترجمی‌تان می‌دانم و شما را به این چشم می‌نگرم نه یک داستان نویس.

به من حق بده؛ گربه ی عزیز.

من و دوست کانادایی و غلام مارگیری و ماهی ها

 

چند روزی را با رفقا و یک دوست کانادایی به اردکان رفته بودیم.اردکان با آن کوچه پس کوچه های خشتی و ترک خورده و باغ های انار و آب انبارهای تاریک.

من نوار آوازهای زار غلام مارگیری را داده بودم به رفیق کانادایی.او حیرت زده ی این سوز بود و فضای اطراف هم قوز بالا قوز.

من و رفقا درین کوچه ها می چرخیدم و دوست کانادایی مان سعی می کرد از ما بین ترک های دیوار باغ سبز را ببیند.

گفتم:باغ سبزی نیست اینجا, فقط شاخه های خشک است و انارهای پوک.

باور نمی کرد.

در آب انبارهای تاریک به دنبال آب بود.اما فقط سیاهی بود و آشغال.

گفتم:نیست اینجا, نگرد عزیز.

گفت:آیا آب؟

گفتم نه آب و نه ماهی.من ماهی کوچکی را می شناختم که خود به دنیای برکه ها رهسپارش کرده بودم.

گفت:چه رنگی بود؟

گفتم:چه فرق می کند وقتی سیاهی آنرا می بلعد.سیاهی و این آشغالهایی که می بینی.

گفتم:فراموشش کن و ستاره ها را ببین در شب کویر و به این زمین بشاش. به گمانم زمین حالا برای همین خوب باشد.

چرخ می خوردیم با ناله ی غلام مارگیری.

به آب انبارها فکر می کردم.می دانستم که او هم در سکوت به آنها خیره است.به ماهی هایی که مدفون شدند به سقف های خشتی گرد که فرو ریختند.

با نوای مست قلندر مارگیری از اردکان دور شدیم.

رفیق کانادایی مان در سکوت به خانه های خشتی که دور می شدند می نگریست.

و من در توالت قطار برای ماهی ها می گریستم.